زندگی عیسی مسیح



عیسی مسیح چگونه متولد شد و چه کرد؟
یک روز جبرائیل فرشته به دختر باکره ای که مریم نام داشت اطلاع داد که دارای پسری خواهد شد که باید نام او را عیسی بگذارد. او پسر حضرت اعلی نامیده خواهد شد و سلطنت او جاودانی خواهد بود. (لوقا1: 26-38). این واقعه عبارت بود از انجام پیشگویی اشعیا نبی که بیش ار هفتصد سال قبل از آن فرموده بود:" باکره حامله شده پسری خواهد زایید..." (اشعیا 14:7). بعدا عیسی در شهر کوچکی نزدیک اورشلیم به نام بیت الحم، جایی که داود هزار سال قبل به دنیا آمده بود، متولد گردید. تولد عیسی در بیت الحم توسط میکا نبی که نظیر اشعیا بیش از هفتصد سال قبل زندگی میکرد پیشگویی شده بود " و تو ای بیت الحم افراته، اگر چه در هزاره های یهودا کوچک هستی؛ از تو برای من کسی بیرون خواهد آمد که بر قوم من اسرائیل حکمرانی خواهد نمود و طلوع های او از قدیم و از ایام ازل بوده است" (میکا 2:5).
هنگام تولد او فرشته ای این واقعه را به چوپانان نزدیک بیت الحم اعلام کرد و چنین گفت:" اینک بشارت خوشی عظیم به شما میدهم که برای جمیع قوم خواهد بود که امروز برای شما در شهر داود نجات دهنده ای که مسیح خداوند باشد متولد شد" (لوقا 2 :10و11). مریم زن یوسف نجار شد و یوسف سرپرستی عیسی را در کودکی به عهده گرفت. عیسی هم در زمان جوانی در شهر ناصره که در آنجا بزرگ شده بود به شغل نجاری اشتغال داشت. تا سی سالگی هیچگونه تعلیمی نداد و هیچ معجزه ای ننمود و مردم نمیدانستند که او همان مسیح موعود است که در انتظار او هستند.
هنگامیکه عیسی تقریبا سی ساله شد زمان آن رسید که خدمتی را که برای انجام آن به این جهان آمده بود شروع نماید. بنابراین ناصره را ترک کرد و نزد یحیی تعمید دهنده رفت. در آن موقع یحیی پیغام خدا را به عده زیادی که در اطرافش جمع بودند میرساند و آنها را به توبه دعوت مینمود و آنانیرا که توبه میکردند در رود اردن؛ به نشانه پاکی از گناه؛ تعمید میداد. اگرچه عیسی در تمام زندگیش هرگز خطایی مرتکب نشده بود از یحیی تعمید دهنده خواست که او را تعمید دهد و یحیی نیز او را اطاعت نمود. وقتی عیسی بعد از تعمید از آب بیرون آمد روح خدا به صورت کبوتری از آسمان نازل شد و بر او فرود آمد و صدای خدا را عیسی و یحیی شنیدند که میگفت:" این است پسر حبیب من که از او خشنودم" (متی 17:3). سپس عیسی به بیابان رفت و در آنجا مدت چهل روز روزه گرفت و دعا نمود. در این مدت شیطان سعی کرد او را وسوسه نماید که از خدا سرپیچی نماید ولی موفق نشد. (متی4: 1-11).
عیسی بعد از پیروزی بر شیطان نزد یحیی برگشت. وقتی یحیی عیسی را دید به شاگردان خود گفت:" اینک بره خدا که گناه جهان را برمیدارد...بر هر کس بینی که روح نازل شده بر او قرار گرفت همان است که به روح القدس تعمید میدهد و من دیده شهادت میدهم که این است پسر خدا" (یوحنا1: 29-34). مقصود یحیی از اینکه عیسی را بره خدا میداند این بود که عیسی برای گناهان بشر قربانی خواهد شد. سپس عیسی شروع به انتخاب شاگردان کرد و از بین آنها دوازده نفر را به اسم رسول تعیین نمود. این اشخاص مردمانی بزرگ و تحصیلکرده نبودند زیرا پطرس و یوحنا و بعضی دیگر ماهیگیر بودند و متی باجگیر بود. ولی آنها متوجه شدند که عیسی همان مسیح موعود میباشد و به همین دلیل شغل های مختلف خود را ترک کردند و بدون اینکه در انتظار پول یا درآمد مادی باشند؛ استاد خود را در حدود سه سال پیروی نمودند و همه جا پیاده به دنبال او میرفتند. در این مدت عیسی آنها را برای اموری که میبایست به عنوان رسولان وی بعد از صعودش به آسمان انجام دهند آماده میکرد.
سپس عیسی مانند یحیی به موعظه دادن مردم شروع کرد و فرمود:" وقت تمام شد و ملکوت خدا نزدیک است پس توبه کنید و با انجیل (مژده) ایمان بیاورید: (مرقس 15:1). عیسی کلام خدا را در عبادتگاه یا در منازل مردم یا هنگامیکه در اطرافش و روی تپه ها یا در کنار دریاچه جلیل گرد آمده بودند بیان میفرمود. تمام کسانیکه فرمایشات او را میشنیدند از حکمت و قدرت او در سخن گفتن متعجب میشدند زیرا او مانند پیامبران سخن نمیگفت بلکه مانند خدا. تمام انبیا گفته بودند:" بشنوید آنچه را خدا به شما میگوید" ولی هنگامیکه عیسی به مردم سخن میگفت میفرمود:" من به شما میگویم".
عیسی فورا شروع به شفای بیمارانی نمود که به نزد او میامدند و آنها را به وسیله کلام خود و یا به وسیله دست گذاردن بر روی آنها شفا میبخشید. یک نفر که گرفتار بیماری جذام بود به پاهای او افتاد و گفت:" اگر بخواهی؛ میتوانی مرا طاهر سازی". عیسی پاسخ داد:" میخواهم طاهر شوی". دستهای خود را روی مرد جذامی گذاشت و آن مرد فورا شفای کامل یافت (مرقس1: 41-42). بسیاری از کسانیکه دارای ارواح پلید بودند نزد عیسی آمدند و او با کلام خود دیوها را از آنها بیرون کرد. او بر چشمهای کوران دست گذاشت و آنها فی الفور بینایی یافتند. او حتی چند نفر از مردگان را زندگی بخشید. طبیعتا گروه های کثیری از مردم به دنبال او روان شدند و عیسی گاهی به قدری مشغول شفا دادن و تعلیم بخشیدن مردم بود که فرصتی برای غذا خوردن نداشت. او  احتیاجات شخصی خود را فراموش میکرد زیرا همیشه در فکر محبت به دیگران بود. هرگز حتی یک مرتبه هم برای سود شخصی خود معجزه نکرد و هرگز قدرت خویش را برای متعجب ساختم مردم به کار نبرد. جمیع کارهای معجزه آسای او جهت آسایش و نجات مردم بیمار و دردمند بوده است تا بدین وسیله محبت خدا را به آنان آشکار سازد. یک روز که مردم فقیر و نیازمند را در اطراف خود دید آنان را با این دعوت پر لطف و آرامی بخش به سوی خود خواند " بیایید نزد من ای تمام زحمتکشان و گرانباران و من شما را آرامی خواهم بخشید". (متی28:11). از تمام کسانیکه نزد او آمدند هیچکس را ناامید برنگردانید.
یکبار یک مرد مفلوج را چهار نفر به نزد عیسی آوردند و در جلو او قرار دادند. عیسی که میدانست این مرد علاوه بر شفای جسمی احتیاج به شفای روحی هم دارد به او گفت:" ای فرزند گناهان تو آمرزیده شد" برخی از معلمین مذهبی که حضور داشتند در دل خود فکر کردند چرا این شخص چنین کفر میگوید؟ غیر از خدای واحد کیست که بتواند گناهان را بیامرزد؟ "عیسی افکار آنان را درک کرد و به آنان گفت که با شفای مرد مفلوج ثابت خواهد کرد که کفر نگفته است بلکه قدرت دارد گناهان را ببخشد". سپس به مرد مفلوج گفت:"تو را میگویم برخیز و بستر خود را برداشته به خانه برو" و آن مرد دستور مسیح را فورا انجام داد (مرقس2: 1-13).
از آن به بعد بسیاری از رهبران مذهبی یهود به مخالفت با عیسی برخواستند زیرا آنان برای محبوبیتی که مسیح نزد مردم داشت نسبت به او سخت حسادت میورزیدند. آنها از عیسی انتقاد میکردند که با گناهکاران معاشرت میکند و میخواهد آنها را نجات بدهد و از او ایراد میگرفتند که در روز سبت (روز شنبه) که روز مقدس آنان بود بیماران را شفا میدهد. به زودی نفرت آنان به قدری شدید گردید که تصمیم گرفتند عیسی را به قتل برسانند (مرقس2: 15-3-6). عیسی از این موضوع باخبر بود. او با همان قدرت الهی که مردگان را زنده میکرد میتوانست دشمنان شریر خود را هلاک نماید ولی هرگز چنین نکرد. او به شاگردانش تعلیم داد که دشمنان خود را محبت نمایند و برای آنان دعا کنند. او با طرز رفتاری که در مقابل دشمنان خود داشت برای شاگردان خود نمونه و سرمشق شد.
در آن زمان قوم یهود مستقل نبود زیرا رومی ها بر آنها حکمرانی میکردند. یهودیان آرزوی زیادی داشتند که بتوانند از تسلط رومیان آزادی یابند. هنگامیکه یهودیان ملاحظه نمودند که عیسی توانست با پنج قرص نان و دو ماهی بیش از پنج هزار نفر را در بیابان غذا دهد؛ سعی نمودند که او را مجبور سازند که پادشاه آنان گردد (یوحنا6: 1-15). آنها یقین داشتند که اگر عیسی سپاه خود را فرمان دهد هرگز کسی قادر نخواهد بود در مقابل ایشان بایستد. ولی عیسی از پادشاهی دنیوی امتناع ورزید زیرا سلطنت او روحانی و معنوی بود. او میخواست بر قلوب و افکار مردم حکمرانی نماید نه بر تختی که در اورشلیم باشد. وقتی یهودیان متوجه شدند که نمیتوانند او  را آلتی برای اجرای مقاصد سیاسی و انقلابی خود بسازند بسیاری از آنان به مخالفت برخواسته و دشمن او گردیدند؛ عیسی پیوسته از راضی ساختن مردم دوری میکرد و فقط در طلب رضای خدا بود.
تقریبا بعد از دو سال و نیم از تعمید عیسی، وقتی مخالفت و ضدیت روسای مذهبی یهود نسبت به او شدت یافته بود، روزی عیسی از شاگردان خود پرسید:"مردم مرا که پسر انسانم چه شخصی میگویند؟" آنان پاسخ دادند که بسیاری فکر میکنند او یکی از انبیا برجسته گذشته میباشد که دوباره به جهان برگشته است. سپس عیسی پرسید:"شما مرا که میدانید؟" پطرس فورا جواب داد"تویی مسیح؛ پسر خدای زنده" عیسی پطرس را برای جوابی که داده بود آفرین خواند و به او گفت که خدا این حقیقت را بر او آشکار ساخته بود و افزود که بر روی این حقیقت کلیسای خود را بنا خواهد نمود و هیچ نیرویی قادر نیست خللی بر او وارد سازد. سپس به رسولان خود اعلام فرمود که لازم است به اورشلیم برود و به وسیله حکام مذهبی به مرگ محکوم شود و مصلوب گردد و روز سوم قیام کند و زنده شود. رسولان که استاد خود را دوست میداشتند از این پیشگویی بینهایت نگران شدند و پطرس به عیسی گفت:"حاشا از تو ای خداوند که این بر تو هرگز واقع نخواهد بود". ولی عیسی پطرس را نهیب داد و گفت این فکر او که مسیح نباید بمیرد از شیطان است زیرا عیسی به خوبی میدانست که این اراده خدا بود که او چون قربانی به جهت گناهکاران بر روی صلیب جان بدهد و به همین دلیل هرکسی که سعی نماید او را از راه صلیب باز دارد آلت شیطان است. سپس عیسی شاگردان خود را آگاهانید که آنان نیز میباید برای حمل صلیب خود آماده باشند و از فدا کردن جان خود به خاطر او خوددداری نکنند (متی16: 13-26). بعد از اینکه شاگردان شنیدند که استادشان باید بمیرد و آنها هم باید به خاطر او زحماتی متحمل شوند بدون شک برای آنها خیلی مشکل بود که باز هم او را پیروی کنند. معهذا آنها استاد خود را ترک نکردند و شش ماه بعد با او به اورشلیم رفتند، جایی که عیسی میباید رنج فراوانی تحمل نماید و جان خود را فدا سازد.
فصل بهار در فلسطین فرا رسید و بسیاری از یهودیان از آن دور و نزدیک به اورشلیم مسافرت میکردند تا در بزرگترین جشن سالانه مذهبی خود یعنی عید فسح شرکت نمایند. این جشن آنان را کمک مینمود تا به یاد آورند که چگونه قوم اسرائیل به پیشوایی موسی توانست از اسارت مصر رهایی یابد. عیسی و شاگردانش نیز به این جماعت پیوستند و برای این جشن عازم اورشلیم شدند. وقایع هفته ای که آخرین روزهای زندگی عیسی بر روی زمین بود در هر چهار انجیل مفصلا ذکر شده است. در اینجا فقط مختری از آن بیان میشود.
یک روز یکشنبه در حالی که بر الاغی سوار بود؛ مطابق پیشگویی زکریا نبی در چند سال قبل؛ به اورشلیم وارد شد. زکریا نبی این طور پیشگویی کرده بود:" ای دختر صهیون؛ بسیار وجد بنما و ای دختر اورشلیم؛ آواز شادمانی بده؛ اینک پادشاه تو نزد تو میاید. او عادل و صاحب نجات و حلیم میباشد و بر الاغ و بر کره بچه الاغ سوار است" (زکریا9:9). عیسی سپس وارد معبد گردید و کسانی را که به وسیله خرید و فروش آن محل مقدس را کثیف میساختند و عبادت کنندگان را غارت مینمودند از آنجا بیرون کرد. عیسی روسای مذهبی را به علت بی ایمانی و ریاکاری و شرارتشان بشدت محکوم نمود و او همچنین پیشگویی فرمود که معبد بزرگ اورشلیم به عنوان تنبیه الهی برای گناهانی که مرتکب میشدند توسط دشمنان کاملا ویران خواهد شد. او مردم را از انبیا کاذب که خواهند آمد و کوشش خواهند کرد که آنان را به گمراهی بکشانند برحذر داشت. او فرمود که از آسمان با قدرت و جلال فراوانی مراجعت خواهد نمود و تمام ملت ها را داوری خواهد نمود و بعضی  را به ملکوت خدا خواهد پذیرفت و عده دیگری را به مجازات ابدی محکوم خواهد کرد.در شب پنجشنبه همین هفته  که مسیحیان معمولا آن را هفته مقدس میخوانند، عیسی مراسم مخصوص شام عید فسح را با دوازده شاگرد خویش انجام داد. در این موقع عیسی یک قرص نان را برداشت و آن را برکت داد و بین شاگردان خود تقسیم کرد و فرمود این است بدن من که برای شما پاره میشود. این را به یادگاری من به جا آورید. بعد از شام نیز جامی شراب که همیشه توسط یهودیان به عنوان جزیی از شام عید فسح نوشیده میشد برداشت و فرمود:"این پیاله عهد جدید است در خون من. هرگاه این را بنوشید به یادگاری من بکنید" (اول قرنتیان11: 23-26). بدین طریق عیسی به شاگردانش فرمود که به وسیله مرگش پیمان یا عهد تازه ای برقرار میشود. قبل از اینکه اتاق را ترک گوید عیسی مهمترین تعلیم خود را به شاگردان داد و به آنها فرمود که وظیفه دارند یکدیگر را محبت نمایند. او مجددا به شاگردان خود تذکر داد که باید زحماتی را که به خاطر او خواهند کشید تحمل نمایند. به علاوه به آنها وعده فرمود که بعد از رفتن به آسمان روح القدس را خواهد فرستاد تا آنها را رهبری و کمک فرماید.
وقتی نصف شب شد، عیسی شاگردان خود را به باغی در خارج شهر برد تا با دعا خود را برای مرگ آماده سازد.دعایی که به پدر آسمانی خود کرد چنین بود:"نه خواهش من؛ بلکه اراده تو کرده شود". هنگامی که هنوز مشغول دعا بود، عده ای از افراد مسلح به راهنمایی یهودا (که یکی از دوازده شاگرد مسیح بود ولی به او خیانت کرد) به باغ وارد شدند. یهودا به عیسی نزدیک شد و او را بوسید تا گروهی که با او بودند در تاریکی شب اشتباها کس دیگری را دستگیر ننمایند. چقدر آسان بود که عیسی یهودا و یارانش را با گفتن یک کلمه نابود نماید! ولی او این کار را نکرد بلکه خود را به آنان تسلیم نمود. هنگامیکه پطرس شمشیر کشید و به دفاع از استاد عزیزش برخواست، عیسی او را منع نمود و یکی از دشمنان را که پطرس او را زخمی کرده بود شفا بخشید (لوقا22: 33-51). سپس آنها عیسی را به محلی بردند که عده ای از روسای مذهبی گرد هم جمع شده بودند تا بهانه ای برای کشتن عیسی بیابند ولی موفق نشدند. آخرالامر رئیس آنها عیسی را سوگند داد و از او پرسید:"آیا تو مسیح؛ پسر خدای متبارک هستی؟" (مرقس14: 61-64).
چون حکام یهود نمیتوانستند کسی را بدون اجازه دولت اعدام کنند، به همین دلیل روز جمعه صبح زود عیسی را به قصر پیلاطس حاکم رومی بردند و به پیلاطس گفتند که عیسی از دشمنان دولت روم است و میخواهد خود را پادشاه سازد. وقتی پیلاطس عیسی را بازجویی کرد فورا متوجه شد که این اتهام دروغ است و به همین دلیل خواست او را آزاد سازد. ولی حکام یهود جمعیت را تحریک کردند تا اعدام عیسی را تقاضا نمایند. پیلاطس که میترسید آشوبی به پا شود به تقاضای انان تسلیم شد و دستور داد عیسی را بر روی صلیب به هلاکت برسانند. بلافاصله عیسی توسط سربازان رومی به خارج از شهر اورشلیم برده شد و او را در آنجا مصلوب کردند. هنگامیکه او را مصلوب میکردند عیسی برای آنانیکه او را به قتل میرسانیدند اینطور دعا کرد:"ای پدر؛ اینها را بیامرز زیرا که نمیدانند چه میکنند" (لوقا23: 34). چه محبت حیرت انگیزی است که کسی از خدا بخشش کسانی را بخواهد که مشغول میخ کوبیدن بر دستها و پاهای او میباشند!
عیسی میتوانست از پدر آسمانی خود تقاضا نماید که او را از رنج کشیدن بر روی صلیب نجات بخشد و به آسمان ببرد ولی چنین درخواستی ننمود. او به خوبی میدانست که اراده خدا این بود که او رنج بکشد و به عنوان قربانی برای گناهکاران جان بدهد و به همین دلیل پدر آسمانی خویش را اطاعت نمود و در حدود شش ساعت بر روی صلیب رنج و عذاب کشید؛ سپس در ساعت سه بعدازظهر چنین فرمود:" ای پدر روح خود را به دستهای تو میسپارم" (لوقا23: 46). بعد این فرمایش جان سپرد. آنگاه سربازی بر پهلوی عیسی نیزه زد و افسر مسئول به پیلاطس گزارش داد که عیسی مرده است.
دو نفر از متنفذین یهود که به عیسی ایمان آورده بودند نزد پیلاطس رفته و بدن عیسی را از او خواستند و به ایشان داده شد. آنان بدن را از صلیب پایین آورده و آن را با پنجاه کیلو از ادویه و عریات پوشانیدند و سپس با کتان پیچیدند و آن را در قبری که در داخل صخره ای کنده شده و شبیه غاری در کنار تپه ای بود قرار دادند. بعدا سنگ بزرگی شبیه سنگ آسیاب در جلوی قبر گذاشتند و پیلاطس دستور داد که آن را مهروموم کنند و سربازان بر آن نگهبانی نمایند تا کسی نتواند به قبر وارد شود.
عیسی قبلا بارها به شاگردان خود فرموده بود که مصلوب خواهد شد و روز سوم از مرگ خواهد برخواست. آنان تصور نمودند که عیسی برای آنان مثل میاورد و وقتی جان داد و دفن شد دیگر امیدی نداشتند که بتوانند مجددا او را بر روی زمین ببینند. لکن صبح روز یکشنبه وقتی برخی از شاگردانش بر سر قبر رفتند، دیدند قبر باز است. وقتی داخل قبر شدند کتان را که به بدن عیسی پیچیده شده بود دیدند ولی خالی بود یعنی بدن عیسی درآن نبود. بعدا عیسی که زنده شده بود به بعضی از آنها ظاهر گردید و با آنان صحبت کرد و آنان او را شناختند. آن شب با وجودی که در و پنجره اتاقی که شاگردان در آن بودند بسته بود، عیسی به اتاق وارد شد و با آنان صحبت کرد و آنها را مطمئن ساخت که زنده است.